وقتی که بچه بودم همیشه می نوشتم . و همیشه سر زنگ انشا پای تخته می رفتم و میخواندم و هیچ گاه بالای شانزده نگرفتم . نمیدونم که من کودن بودم یا معلم ها از چیزی میترسیدند ؟ خلاصه باز من مینوشتم بدون توجه به نمره ها و حرفهایی که درباره من می گفتند . این جریان ادامه داشت تا به کلاس دوم دبیرستان رسیدم دبیر ادبیاتمان گفت که داستانی بنویسید و من نوشتم و سر کلاس خواندم . دبیرمان با عصبانیت داد زد : من گفتم از فکر خودتان بنویسید نه کارهای دیگران را کپی کنید . نمره تو -0- برای اینکه به خاطر این نمره دزدی کردی . من دهنم از تعجب باز ماند ! با صدایی که در سینه ام شکسته شد گفتمم : آخه چرا آقا؟ گفت معلومه چرا؟ من که تازه به دوران بلوغ رسیده بودم ، فریاد کشیدم آخه مگه شما میدانید که این کار مال کیه؟ من این کار را از کی دزدیدم؟ لحظه ای سکوت کرد . نمیدانست جه جوابی بدهد . من با عصبانیت داد زدم که اصلا همین الان یک موضوع بده تا من همینجا جلوی خودت بنویسم و این یک مقداری جو متشنج کلاس را آرام کرد . گفت بسیار خوب اما اگر نتونی از پسش بر بیای بدون که دیگه سر این کلاس جات نیست . من با تمسخر گفتم اگه بر بیام چی؟ پاسخ داد که در اونصورت من تمام نمره های کلاسیت رو بیست میدهم و همینجا در حظور همه بچه ها از تو معذرت می خواهم و کمکت میکنم تا بتونی آثارت رو به چاپ برسونی اما بنویس فعلا بنویس .موضوع انشا : یار دبستانی . من نوشتم و با صدای شکسته شده و بغض آلود خواندم . کلاس دست زد و دبیر ادبیات مرا در آغوش گرفت و گریست و من صاحب اولین نمره بیست درس انشا شدم . فردای آن روز من به همور تربیتی مدرسه احظار شدم و معلم به حراست آموزش و پرورش و من فقط دونمره از معدلم کم شد به همراه یک تعهد نامه کتبی و دو هفته اخراج از کلاس اما دبیر ادبیاتمان را دیگر ندیدیم ..... سالها گذشت ، روزی برای خرید کتابی برای دخترکم به کتابفروشی رفتم . صاحب کتابفروشی پیر مردی بود که خیلی آشنا به نظر میرسید اما هر چه فکر کردم او را به جا نیاوردم . او هم به من زل زده بود که ناگهان گفت : تو صاحب واقعی ترین نمره بیست کلاس من بودی . آره صاحب یک بیست ناقابل از من به تو یار دبستانی من . به جا آوردمش ، به طرفش رفتم و در آغوشش کشیدم باز با صدایی که تو سینه ام شکست گفتم : چه طورید استاد؟ پیرمرد چشمکی زد و گفت می بینی که ترکه بیداد و ستم مونده هنوز رو تن ما.
نظرات 16 + ارسال نظر
لیوسا پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:24 ب.ظ http://memorialist.blogsky.com

من شما رو لینک کردم. اگه ممکنه تصحییح کنید چشم های بی قرار.با تشکر
به خاطر جسارتی که تو کلاس نشون دادی تبریک میگم.

آهوی وحشی پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:10 ب.ظ http://jijiminimalide.blogfa.com

خدا از هرچه پنداری جدا باشد
خدا هرگز نمی خواهد خدا باشد
نمی خواهد خدا بازیچه ی دست شما باشد
که او هرگز نمی خواهد چنین آیینه ی وحشت نما باشد
هراس از وی ندارم من
هراسی زین اندیشه ها در پی ندارم من
خدایا بیم از آن دارم
مبادا رهگذاری را بیازارم
نه جنگی با کسی دارم نه کس با من
بگو موسی بگو موسی پریشانتر تویی یا من؟
نه از افسانه می ترسم نه ازشیطان
نه از کفر و نه از ایمان
نه از دوزخ نه از حرمان
نه از فردا نه از مردن
نه از پیمانه می خوردن
خدا را می شناسم از شما بهتر
شما را از خدا بهتر
خدا را می شناسم من

امیر پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ب.ظ http://123avareh.blogfa.com/

سلام دوست خوبم خوبی
وبلاگ من و تنهایی هر شب با شعر های زیبا آپ میشود
شعر امشب
شبا بی تو خونه من مثل یک غروب شومه
منتظر حضور گرم و پر مهرت هستم
[گل][گل][گل][گل]

مهدی پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ب.ظ http://gachine.blogsky.com

خیلی قشنگ بود

و بامعنی

بازم ازینا بزار

لیوسا یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 ق.ظ http://memorialist.blogsky.com

خدا داند خانمی چه قدر بیست از دست داده!

محمود پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:52 ق.ظ http://bidagh.blogsky.com

کار معلم تنها کاری بود که می شد انجام داد،چون نمره هرچند بیست هم باشه اما بازم محدوده اما اظهار محبت هیچ حصاری نداره

راستی واقعا ترکه ی بیداد و ستم مونده هنوز رو تن ما !

آهوی وحشی شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:26 ب.ظ http://lady-in-red.blogsky.com

سلام ناز بانو ...نیستی خانومی ؟؟

من خونه جدید رفتم نیومدی ؟
دلم برات تنگشده عزیزم

مهدی چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:24 ب.ظ http://gachine.blogsky.com

کوشی پس حالت چطوره

الی شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:14 ق.ظ http://khate-ghermez.blogfa.com

قاصدکی

روی سنگ فرش خیابان

در انتظار یک دست, یک فوت

این همه رهگذر!!

کسی!

پیامی ندارد برای کسی ؟

قصه ی این همه تنهایی را

قاصدک به کجا خواهد برد؟؟






قشنگ بود و تلخ
اپ کردین خبرم کنین

آهوی وحشی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:37 ب.ظ http://lady-in-red.blogsky.com

بخدا این دفه واقعن نگرانتم ..کوشی پس تو؟؟؟

امید شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:46 ب.ظ http://ghalamoo-sorkh.blogsky.com

خداییش وبلاگ قشنگی داری.
باریکلا.

امید سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:28 ب.ظ http://ghalamoo-sorkh.blogsky.com

سلام/
نامرد قلبمو شکستی
آخه چجوری دلت اومد سنگدل

http://ghalamoo-soekh.blogsky.com
اشتباه ِ
http://ghalamoo-sorkh.blogsky.com


آهـ ـوی وحــشیـــــ جمعه 26 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:26 ب.ظ http://lady-in-red.blogsky.com

محمود شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:10 ق.ظ http://bidagh.blogsky.com

ناز بانو خیلی وقته سر نمی زنی من منتظرم ها !

مهدی پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:50 ب.ظ http://meriti.blogsky.com

سلام ناز
بازم من اومدمو تو نیسی
وبم تغییر کرد
اینم آدرس جدید
www.meriti.blogsky.com

رها دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:59 ق.ظ http://www.smsbandery.blogfa.com

وبلاگ قشنگی داری
به وبلاگ منم یه سر بزن خوشحال میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد