کرمها و کرکسها مرد از کوهی پرخاطره بالا میرفت اواز راهی دور از باتلاق ابدیت می آمد سنگهای تیز راه هر کدام یادبودی از گذشته که سر آماس پاهایش را به چرک و خون می گشودند و کرکسها در ابتدایی ترین طپش نور بر قله به انتظار تبرک سفره شان زیباترین خاطره را غنیمت گرفته بودند مرد کرکسها را دید و از نیمه راه به باتلاق خویش بازگشت با کرمهایی که در زخمها یش لانه کرده بودند.
نظرات 1 + ارسال نظر
IvIahDi دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:15 ب.ظ http://meriti-1.blogsky.com

az in matna nazar dg

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد