تنهایی

با تنهاییم چه میکنی وقتی که خشمی  لبانم را دوخته به هم میفشرد که هزاران سال سکوت از مفهوم تاراج میگذرد در قلب پاره پاره من .

در ویرانه ها چرا میجویم ؟ وقتی که وسعت نگاهم را در شام ختنه سوران قناری ها به دام افکنده ام !

آنگاه که دیگر حتی قناریها هم ندای اقتلو فی سبیل الله سر میدهند . تو مرد شده ای . یک شهید در راه اسلام . آنهم در هزاره سوم انقراض نسل ببر های مازندران.تو مرد شده ای تا نگاهت را به جفتت طوری بدوزی که خوک نری به ماده خوکی فحل می دوزد. با تنهاییم چه میکنی وقتی که بی اعتراضی میبینم که جزیره به زیر آب نمیرود. ای کاش جزیره میمرد . ایکاش جزیره خودش را غرق میکرد . ای کاش .....

میدونی برادر جان انگاری بهتر اینکه من خفه شم. دیگه فقط بغضی در گلو شکسته مانده و دیگر هیچ.

غروری نیست . مردی نیست . حتی ............................


نظرات 1 + ارسال نظر
جواد م پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:33 ق.ظ

عالی بود عزیزم
مطالبت خیلی خیلی قشنگ بودن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد